« دو کلام حرف حساب »
یه بچه دهاتی بودنم افتخار میکنم زیرا آن جوجه ماشینی که دم از تمدن، تفکر، امکانات و ماشینآلات هیچ وقت طعم لذیذ و خوشکلام را نچشیده، هیچ وقت جوجه را در دستانش نگرفته و لطافت آن را لمس نکرده، هیچ وقت بهترین خاطرات آنها با نخل، سبزه و گل پونه نخورده است.
نمیدانم چرا تا جوجهای که فرسنگها از آنها فاصله دارند را میبیند رنگ به رنگ میشود ضعف میکنند آب قند نیاز میشوند و جیغهای فرابنفش که بیشتر سیاه است میزنند، بگذریم یا آوردن اسم سوسک میشوند. گوسفند ذلیل مرده که نقش دایناسور دوران ژوراسیک اجرا میکند و از مخیله آنها با تیرکس برابری میکند.
گنجشک که تعریفی ندارد آخر موجود بیآزاری مانند گنجشک چه ترسی دارد که جیغ سیاه لازم باشد بیچاره گوشتخوار نیست که بگوییم ترسی دارد؛ با این حال جوجه ماشینیها باز هم مدعی فرهنگ و تمدناند.
در تمدن جوجه ماشینها و فرهنگ لغت آنها فقط فقط ترسیدن از بز، گنجشک، جوجه و غول پر از رحب و وحشت آنها سوسک وجود دارد.
بلی این است تمدن و فرهنگ و پیشرفتگی بچه شهری ما که در دختران به نوک برج خورده است، برایم سوال است که آیا این فرزندان ناز پروده و نازک نارنجی از نوادگان همان شیر ن و اسطورههای تاریخاند؟ به راستی جامعه ما به این سو میرود؟